زهرا ... !!! ۶

ساخت وبلاگ
به نام خدا 

سلام و وقت بخیر 

امروز دیدم زهرا همش داره پاهاشو به زمین می زنه. یه کم که دقت کردم، دیدم داره سعی می کنه آذری برقصه. قوربونش بره آبجی... تو هنوز یک سال و هفت ماهته... اما چه قدر با بچگی های من تفاوت داری... 

بچه که بودم، حدود ۲-۳ سالگی، همیشه پایین پله ها ها وایمیستادم تا یکی بیاد منو ببره بالا و تمام دغدغه ام این بود تا آخر می خوام چیکار کنم؟ غافل از این که این روزا پله ها رو دوتا دوتا می رم بالا و سه تا سه تا میام پایین... می بینی دغدغه ی آبجیت چی بوده؟ 

زهراجون ۳-۴ ماهه که بودی، دستاتو می گرفتم و تو دورتادور خونه راه می رفتی. کلا خیلی عجله داشتی از همون اولش... این روزا همش در حال فرار هستی و پله ها رو بالا می ری. دستاتو که بگیرم، از پله پایین هم میای با احتیاط... این یعنی شما بچه ها به فکر صعود هستید. 

می دونی چیه زهراجون؟ من بچه که بودم خیلی آروم و گوشه گیر بودم و فقط تو برگه کاغذ و کاردستی درست کردن و دوختن لباس برای عروسکم و نیز لحاف و تشک براشون می گذروندم اوقاتم رو. یادم نمی ره چه جوری دستم رو بریدم. یادم نمی ره چه قدر تنها بودم. یادم نمی ره چه قدر خجالتی بودم. 

من برخلاف تو، خیلی ساکت بودم. دیوارای خونه رو امونشون رو بریدی... همشون با خودکار های رنگی آغشته شدند. خونه رو هرروز به هم می ریزی و وقتی اذیتمون کردی و اشکمون دراومد، با یه بوسه همه چیز رو حل می کنم قوربونت بره آبجی 

شچر خانم 

ناز خانم 

جیجر خانم 

عسل خانم 

بلا خانم 

خوشگله کیجام زهرام 

جیگر طلام زهرام 

عسل بلام زهراااااام 

مواظب خودت باش آبجی کوچولوم. 

کاش بزرگ شدنت رو می دیدم. 


برچسب‌ها: زهرا, بزرگ شدن, خدا در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد...
ما را در سایت در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mojenooo بازدید : 96 تاريخ : جمعه 15 دی 1396 ساعت: 4:39