دیروز... !!!

ساخت وبلاگ
به نام خدا 

سلام؛ امیدوارم حالتون خوب باشه. 

دیروز خیلی حالم بد بود. وقت نداشتم برم دکتر، از الهه آسپرین گرفتم و خوردم. فعلا موقتی حالم خوب هست (اینو دارم می گم، شمام پانشید وقتی قلبتون درد گرفت یا غلظت خون داشتید برید آسپرین بخوریدا... این قرص خیلی قوی هست و اولا نباید بدون تجویز پزشک مصرف بشه، ثانیا در روز بیشتر از یدونه نباید بخوری. وگرنه زیاد مصرف کنی، خونریزی می کنی؛ به من دکتر تجویز کرده ‌... ) 

بعدش هم رفتم سر امتحان. امتحان رو که دادم، اومدم خوابگاه. قرار بود با یکی از دوستام بریم بیرون اما چون سحر هم دوست داشت بیاد با من بیرون، به دوستم گفتم اول با سحر می رم بیرون بعدش هم با تو میام می ریم بیرون. قبول کرد... با سحر رفتیم امامزاده صالح و اونجا من یه کوچولو با شهید شهریاری صحبت کردم. خیلی گریه کردم پیشش... اما حس کردم از اون پیرزنی که اومده بود پیشش و داشت صداش می کرد بدون این که بشناستش، بیشتر استقبال کرد... خب خودم هم فهمیدم که من لایق نیستم دیگه... از خودم خبر دارم دیگه... اگه خوب بودم که این همه دعوام نمی کردن... 

بگذریم. بعدش هم رفتیم من یه کاپشن خریدم واسه خودم. حراج زده بودند؛ 145 خریدمش. بعدش هم برگشتیم امامزاده و نماز مغرب و عشا رو هم خوندیم و بعدش هم برگشتیم. سحر رفت خوابگاه و منم رفتم پیش دوستم. یه کوچولو با هم اینور و اونور رفتیم و برگشتیم یه چایی هم خوردیم (خیلی چسبید) . شب که رسیدیم خوابگاه، من رفتم نمازخونه یه کوچولو نشستم و بعدش بچه ها اومدن نشستیم واسه جشن چیزی درست کنیم اما راستش به قدری خسته بودم، همون جا خوابم برد... صبح پاشدم دیدم رو تخت هستم. خاله زنگ زد گفت میاد پیشم. خوش حالم... من فعلا برم. 


برچسب‌ها: دیروز, امروز, فردا در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد...
ما را در سایت در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mojenooo بازدید : 52 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 6:34