اعصاب ... !!!

ساخت وبلاگ
به نام خدا 

سلام خداجونم؛ حالت خوبه؟ 

امروز اعصابم ریخت بهم. اول صبحی رفتم دانشکده و سر کلاس انجماد نشستم. جالب بود امروز دکتر میرباقری هیچ تاثیری روی من نذاشتند ... شکر خدا... شاید به خاطر اتفاق دیشب بود. به هر حال بعدش عاشکی جون بهم گفت بریم یه سر شهر آفتاب اما من امتحان داشتم و گفتم نمیام. ایشالا تریپ بعد... بعدش هم رفتم نماز مسجد... آخ که چه قدر صفا داشت... خیلی وقت بود نماز جماعت نخونده بودم. بعدش هم رفتم سلف... غذا ماکارونی بود. اما انگار تو لایه هاش خاک ریخته بودند. انگار داشتی خاک می خوردی... مجبور شدم همه اش رو بریزم سطل زباله و پاشدم رفتم دانشکده و از آموزش برگه حذف اضطراری گرفتم. که یهو دیدم ای دل غافل ... امتحان عملیات از ۱۲ ام افتاده ۱۹ ام... یعنی اوج فاجعه بود برام. چون نشستم به جای فیزیک عملیات خوندم و حالا هم... می خواستم برم بچه ها رو واقعا بزنم. اما خونسردیم رو حفظ کردم و رفتم سر مزار شهید سلمانی ... باورم نمی شد ... داشت باهام حرف می زد... می دونی کی بود باهام صحبت نمی کردند؟ دلتنگ شده بودم. حیف چند تا پسر هم اون سمت بودند وگرنه گریه می کردم. یه کم نشستم باهاش حرف زدم و بعدش هم رفتم از یعقوب دو تا تیتاپ گرفتم و اومدم خوابگاه... یعقوب برقی دانشکده ما یه کوچولو مشکل داره ... وگرنه زحمت نمی دادم به خودم برم از دکه یعقوب خرید کنم. 

(یعقوب برقی همون دستگاه هایی هستند که کارت می کشی و بهت خوراکی می دن. تو دانشگاه ما به این دستگاه ها می گن یعقوب برقی ... ) 

خلاصه که الان اینجام و می خوام شروع کنم به درس خوندن. خدایا کمکم کن. 

می دونم الخیر فی ما وقع حتی اگر در اون لحظه برام بد باسه. اما خداجون هوامو داشته باش. ممنون. 

نمی دونم با این که اون همه الان وضعیت مناسب نیست، ولز با این حال صحبت های دکتر جعفری داره تو گوشم تکرار می شه که آره می تونی... حتما می تونم از پس امتحانام بربیام به امید خدا. 

خدایا شکرت. 

اللهم صل علی محمد و ءال محمد و عجل فرجهم 


برچسب‌ها: امتحان در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد...
ما را در سایت در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mojenooo بازدید : 67 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 6:34