بدون عنوان

ساخت وبلاگ
به نام خدا 

سلام خداجونم. 

حالت خوبه؟ من اصلا خوب نیستم. از مامان و بابا دلگیرم. از شهری که توش زندگی می کنیم دلگیرم. از عالم و آدم بدم میاد. دلتنگم شدید... دلم می خواد همش الان فقط غر بزنم. اصلا برای مامان و بابا چه اهمیتی داره منو ببینند؟ اصلا می خوام بلیطم رو کنسل کنم نرم خونه. براشون چه اهمیتی داره منو ببینند؟ یه روز دیدن من براشون چه فایده ای داره؟ اونو اصلا نبینید. پا می شم می رم خونه، دلتنگ تر می شم. 

فردا چهارشنبه روز تعطیل هست... 

من سه شنبه کلاس نداشتم و دوشنبه ساعت 3 کلاسم تموم می شد. اما به خاطر کلاس جبرانی روز سه شنبه برنامه ام به هم ریخت و مجبور شدم سه شنبه تا ۵ بمونم دانشگاه. بلیط هم واسه چهارشنبه صبح نبود و اینه که مجبورم چهارشنبه ساعت ۲ بیام خونه. به بابا گفتم قطار حومه ای قزوین ساعت ۷:۳۰ شب حرکت داره. هزینه اش هم کلا می شه ۴ تومن. بیا... اما قبول نکرد... 

اصلا براش مهم نیستم ... روز تعطیل که همه خوابگاه پا می شن می رن خونه شون، من باید بمونم خوابگاه... بابای من نمی فهمه من دارم تو خوابگاه می پوسم. نمی دونه روزام دارم برام عین کابوس می گذرن. 

درست ساعت ۱۸:۵۲ دقیقه زنگ زدن به من می گن تا قزوین بیا، ما میاییم دنبالت... آخه الان می گن؟ من الان می رسم راه آهن؟ نمی شد زودتر بگید؟ بدم میاد ... همش ناراحتم می کنید. به خدا منم آدمم ... باباجون... دختر سوگلی تو که هیچ وقت اعتراض نمی کنه، داره از درون پژمرده می شه... دارم می میرم... 


برچسب‌ها: فاطمه محمودی در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد...
ما را در سایت در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mojenooo بازدید : 75 تاريخ : جمعه 24 آذر 1396 ساعت: 20:46